Summary
«چطور ممکنه منِ گذشته انقدر از انجام دادن اون کارای خجالتآور ذوق میکردم؟!»
وقتی هیزاکی شیو سال سوم راهنمایی بود، به یه دنیای دیگه احضار شد تا نجاتش بده. بعد از شکست دادن پادشاه شیطانی، به زور به زمان حال برگردونده شد. سه سال بعد، دوباره به اون دنیا احضار میشه، این بار برای متوقف کردن شورش انجمن مخفی «هلهیم».
معلوم میشه که اون سازمان در واقع همونیه که خودش تو دوران بلوغش تاسیس کرده بود، وقتی که خودش رو «پادشاه اجساد» صدا میکرد–یه گذشتهی تاریک که خیلی دردناک که به یاد بیاره!
انگار یه نفر داره اسم «هلهیم» رو جعل میکنه و به شهرتش لطمه میزنه. برای کشف حقیقت پشت این معما و پاک کردن اسم سازمان، پادشاه اجساد دوباره با زیردستای سابقش، «هاکای»، که یه زمانی هلهایم رو به قویترین حالت خودش رسونده بودن، متحد میشه. در حالی که از گذشتهی تاریکش عذاب میکشه، دوباره تو اون دنیا دست به کار میشه.
اولین مقصدشون شهر فولادی گاگیوله–نجات شهری که داره با قحطی دست و پنجه نرم میکنه و همینطور دختر رنگپریدهی کنت که پریشونه.
«هلهیم، به پیش.»